پانيذپانيذ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پرنسس کوچولوی من

تجربه مامان مهشيد

نازنين من اين روزها دانشگاه خيلي خلوت چون هنوز تمامي نمرات دانشجويان ثبت نشده و بيشتر وقتمون سر کار تقريبا به بطالت و سرگرمي هاي مختلف ميگذره ولي گاهي خواندن رمان ميتونه تا اندازه اي از اين اتلاف وقت جلوگيري کنه و گاهي هم آموزنده باشه امروز رماني را مي خوندم که نکته آموزنده اي برايم داشت در اون مادري، تند خوئي و کلا ناراحتي خود را به خاطر فرزندانش سرکوب مي کرد دقيقا جملات کتاب به اين صورت است: « يک نگاه تعجب آميز يا خيره از جانب شماها وقتي که کلمه اي تند و نامناسب از دهان من خارج مي شد بيشتر از هر حرف و پاسخي مي توانست من را تنبيه کند و آن عشق و احترام و اطمينان بچه هايم، شيرين ترين پاداش ها براي اين سعي و کوشش هايم بود.» ...
31 تير 1393

خريد عروسي

آهاي آهاي آقا موش که هستي خيلي باهوش لگن برات بزرگه نيفتي يه دفعه توش اين شعر يکي از کتابهات که تو اونو کاملا حفظ کردي و بعضي وقتها با خودت تکرار مي کني کلا کتاب خواندن خيلي دوست داري ولي کتاب موردعلاقه ات عروسي خاله سوسکه وآقا موشه است کلا در روز شايد سه بار هم برات بخونم از گوش دادن به آن سير نميشي و دايما جمله مامان آقا موشه که ميگه «مي خوام برم خواستگاري» را تکرار ميکني. چند هفته پيش درست چند روز قبل از ماه رمضان با ماماني و بابايي به تهران رفتيم تا براي عروسي عمه الهام خريد کنيم و براي اينکه مزاحم کسي نباشيم به اکباتان خونه دايي ماماني که خودش ساکن آمريکاست رفتيم .هر روز از صبح تا ظهر منو ماماني و بابا...
10 تير 1393

دوخرچه سبيل بابا ميچرخه

فصل امتحانات دانشگاه و فرصت من حقير براي نوشتن چند خطي از ماجراجويي هاي کودکانه ات ناچيز ولي با هر مشقتي هست به وبلاگت سري زدم و از خودت براي خودت اين گونه مي نويسم : هوا خيلي گرم شده ولي شبها دوچرخه سواري و گشتن توي شهر خيلي حال ميده براي همين بابا احسان يه زين کوچک به چرخ خودش اضافه کرد تا سه تايي دوچرخه سواري کنيم گاهي وقتها شما دوست داري سوار چرخ مامان بشي من هم برات توضيح ميدم که دوچرخه مامان زين نداره که تو سوارش بشي سريع قانع ميشي.موقع دوچرخه سواري هر عابري که ميبيني ميگي خدا اُوت (خدا قوت) گاهي وقتها هم ميگي بدو دوخرچه سبيل بابا ميچرخه بعضي وقتها هم شعر ميخوني و دوست داري ماهم باهات همراهي ...
1 تير 1393
1